سفارش تبلیغ
صبا ویژن
page contents مطالب نو
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


مطالب نو

به نام خدا - سلام .
اینم داستان  که منو به دنیای مجازی برای ثبتش کشونده .واقعا آدمو به فکر می اندازه . تو رو خدا کمی فکر کنید .
****************************************************

روزی مردی با قایقی در دریا گم شد و جزیره ای را پیدا کرد و به آنجا رفت .
 وقتی به جزیره رسد هوا طوفان گردید و او برای اینکه از گزند طوفان در امان بماند خود را در پناهگاهی پنهان کرد و از دریچه ی پناهگاه به بیروه نظره گر شد .
 طوفان شدید و شدید تر شد. آذرخش ها مثل خورشید ، آسمان پنهان شده ی زیر ابرهای سیاه را روشن می کردند و با صدا هایشان عظمت خدا را به جهانیان می رساندند . قطرات باران هم پیام آور رحمت و قدرت خدا به زمینی ها بودند .
یکی از آذرخش ها از قضا به قایق مرد خورد و آن را خورد کرد . مرد که از دریچه ی پناه گاه نظاره گر این اتفاق بود ؛ آه بلندی کشید و گفت حال چونه خود را نجات دهم . دراین بین فکرش راهی به سوی خدا نیافت .
 فردای آن روز طوفان ایستاد و هوا بسیار گرم شد . مرد از درختان اطراف چوب های مورد نیاز برای درست کردن قایقش را تهیه کرد و همه را در یک جا جمع کرد .
 بعد ظهر دوباره هوا ابری شد و باران گرفت . این بار آذرخش درست خود به چوب های انباشته و همه را آتش زد طوری که دود این چوب ها تا فرسنگ ها به آسمان رفتند .
مرد که این اتفاق را دید طاقت نیاورد و از پناه گاه بیرون آمد و بلند با خدا گفت :"قایقمو که نابود کردی ، من را در اینجا گیر انداختی؛ چرا چوبامو آتیش زدی ؟ تو چه خدایی هستی که به بنده ات این گونه ظلم می کنی ؟... "
 از شدت عصبانیت بیهوش شد و زیر طوفان روی زمین افتاد .
- بیاین اینجا ، اینجاست . زندست .
 مرد هوش آمد و با باز و بسته کردن چشمانش سر حال آمد .
-شما ، شما ، اینجا چه می کنید ؟ چه جوری منو پیدا کردید ؟
 گفتند :" من از دود ایجاد شده توسط شما فهمیدیم که شما اینجا هستسد و به کمک شما اومدیم .
مرد گفت: "دود ... "
گفتند: "بله "
 مرد به فکر رفت و به دریا خیره شد . اشک از گونه هایش جاری شد و در فکر به عظمت و رحمت خدا رسید و از مقایسه ی حکمت خدا با مغز ناقصش پشیمان شد .


نوشته شده در چهارشنبه 88/9/18| ساعت 12:54 عصر| توسط ترانه خفن| نظرات ( ) |

به نام خدا - سلام .
اینم داستان مادر که منو به دنیای مجازی برای ثبتش کشونده .واقعا آدمو به فکر می اندازه . تو رو خدا کمی فکر کنید .

******************************************
مادر من یک چشم داشت . من از او نفرت داشتم ... او مایه ی خجالت من بود .
او برای خانواده برای داشن آموزان و معلملن آشپزی می کرد .
در یکی از روزها در مراسم آغازین مدرسه مادرم اومد و به من  سلام گفت .
من خجالت کشیدم . اون چه جوری این کارو با من کرد .
من بهش کم محلی کردم و با نگاهی نفرت انگیز اونو فرستادم و او رفت .
روز بعد یکی از همکلاسی های من به من گفت : "اِاِاِاِاِ ، مادر تو یک چشم دارد !"
من خواستم خودمو خاک کنم . من همیشه دوست داشتم که مادرم از بین بره .
همان روز من مقابل مادرم ایستادم و گفتم : تو تنها باعث خندیدن برای من میشی احمق، چرا نمی میری؟
مادر من جوابی نداد .... .
من حتی یک ثانیه هم صبر نکردم تا ببینم چه به او گفتم ، چون خیلی عصبانی بودم .
من به احساس او بی اعتنا بودم .
من می خواستم اونو از خونه بندازم بیرون و چیزی برای انجام با او نداشتم .
من واقعا سخت درس می خوندم تا با رفتن به سنگاپور برای مطالعه تغییری پیدا کنم . (منظور از دست مادرم راحت شوم .)
در آن موقع من ازدواج کردم . همسرم خانه ای به من داد . من خیلی همسرمو دوست داشتم .
من از زندگی با اون بشیار خوشحال بودم و من به او مهربانی می کردم و به او آرامش می دادم .
در آن موقع یک روز مادر من به دیدار من آمد .
او منو در این سالها ندیده بود و حتی نوه هایشم رو هم ندیده بود .
وقتی که اون کنار در ایستاده بود ، بچه های من به او خندیدن و من برای آمدن دوباره و بی دعوتش روی او فریاد کشیدم .
من سر او فریاد کشیدم " چگون جرات کردی به خانه ی من بیایی و بچه های منو بترسونی ؛ گمشو بیرون ! همین حالا!!!"
در این موقع ، مادر من سریعا جواب داد"اُه ، من متاسفم . من احتمالا آدرسو اشتباهی گرفته ام. " و او از نظر ناپدید شد .
یک روز یک نامه درباره ی گردهمایی مدرسهای آمد به خانه ی من در سنگاپور.
بنابراین به همسرمم دروغ گفتم که  " می خواهم بروم به سفر تجاری ."
بعد آن گردهمایی ، من رفتم به کلبه ی قدیمی در بیرون از کاریوسیتی رفتم .
همسایه ها گفت "او مرده ."
من حتی یک دونه اشکم نریختم .
آنها به من نامه ای دادن که او می خواست به من بدهد .
"عزیزترین پسرم، من همیشه به تو فکر می کردم . من متاسفم کهسنگاپور  اومدم  و  بچه هایتوترسونم .
من خیلی خوشحال شدم که تو برای گردهمایی می آی .
من حتی توانایی دیدن تو رو دتو خوابم نداشتم .
من متاسفم که در هنگام بزرگ شدنت برای تو مایه ی خجالت بودم .
تو می بینی ... هنگامی که تو خیلی کوچک بودی ، چشمانت را در تصادف از دست دادی .
مثل یک مدر من نمی تونستم بایستم و ببینم که تو رشد کنی با یک چشم .
بنابراین من به تو معنی دادم .
من  پسرمو برای دیدن همه ی جهان برای من در مکان من با آن چشمان مفتخر کرم .
زندگی من برای تو .
مادرت"


نوشته شده در چهارشنبه 88/9/18| ساعت 12:49 عصر| توسط ترانه خفن| نظرات ( ) |

به نام خدا -سلام .

امروز بعد دو ماه تعطیلی دوباره وبلاگمو به را ی اندازم . امیدوارم که دوستان دوباره به بازدید وبلاگم بیایند .

امروز با چند قطعه ی ادبی که آدمو به تفکر می اندازه به دنیای مجازی آمده ام که تو چند ژست می نویسم .

****************************************************

مرد مسنی به همراه پسر 23 ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.

به محض شروع حرکت قطار پسر 23 ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.

کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ? ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.

ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند.

زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند.

باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید.

او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب روی من چکید.

زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟

مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند.


نوشته شده در چهارشنبه 88/9/18| ساعت 12:37 عصر| توسط ترانه خفن| نظرات ( ) |

به نام خدا -سلام .

امروز با مطلب مذهبی به دنیای مجازی آمده ام .

در زیر سه تفسیر بزرگ شیعه را برای دانلود گذاشته ام .

 

برای دانلود تفسیر المیزان که شاهکار آقای طباطبایی است به اینجا بروید . در اینجا تفسیر در سه فایل به اندازه های 2/4-2/4-5/2 آماده دانلود است .

 

برای دانلود تفسیر نمونه که شاهکار آقای مکارم شیرازی است به اینجا بروید . در اینجا تفسیر در 27 جلد آماده ی دانلود است .

 

برای دانلود تفسیر نور که شاهکار آقای قرائتی است به اینجا بروید  . در اینجا تفسیر در 12 جلد آماده ی دانلود می باشد . اینجا برخلاف اکثر و ساید تمام سایت هایی که لینک دانلود تفسیر نور راگذاشته اند ، دارای لینک ها کاملا سالمی می باشد .


نوشته شده در پنج شنبه 88/7/9| ساعت 8:51 عصر| توسط ترانه خفن| نظرات ( ) |


قالب وبلاگ : فقط بهاربیست